با چشمانت ذکر باران بگیر
دلت گرفت اگر
و مرا به یاد آر
از یاد رفته
از یاد رفته
از یاد رفته.
شب‌ها
همیشه
همین ساعت
خوابم نمی‌برد
گاهی
همین ساعت‌ها
از خواب می‌پرم
زنِ محبوبِ من
دست‌های کوچک سفیدی داشت
که خوابِ درختِ کهنسالِ کوچه را نمی‌آشفت
دوستم داشته باش
من از پله‌های زندگی
بارها افتاده‌ام
و حال دست و پاهایم
کبود، خونین، زخمی.
مادر گریه می‌کرد آن شب.

چرا نوشتم دوستت دارم؟
از تویی که می‌گفتی تمام حقیقت بازی بود.
تمام حقیقت بازی بود؟
پس 
من 
کدامین زمستان
دوستت داشته‌ام؟
.
.
یک روز اگر نبودم
فراموش نکن
که نان داغ برای صبحانه 
واجب‌تر از نماز صبح است
و این که تو شکِ بینِ
رکعتِ دو و چهار بودی
و شکِ بینِ دو و چهار جایز نیست
و این که می شود
توی تاریکی
شعر خواند
گریه کرد
سیگار کشید
قرص خورد 
و برای همیشه خوابید.
.
.
من راه را از خلوتِ نامِ تو
گم کرده‌ام
منی که هر شب به انتهای خیابانی می‌رسیدم
_می‌رسم_
که
هرگز 
به تو نخواهد رسید.
فراموش نکن که
سماور برای عصرها واجب‌تر از نماز عصر است
و راستی
به مادرم خواهم گفت که برایت شال ببافد
سبز و ظریف و طولانی.
.
.
اگر از تو پرسیدند
می گویم
دیوارها برای من
و پنجره‌ها برای او.
اگر از من پرسیدند

بگو 
باران گرفته بود.
سرنوشت خوبی بود زندگی.
.
.
_ من غمگینم_
و 
این خلاصه‌ی من‌ست
_ تو زیبایی_
و

این خلاصه‌ی توست.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Alex abzaryaragsu گنجینه سوالات مقطع ابتدایی اقتصاد چیست؟ مطالب پزشکی - بیماری ها و داروها صرافی Marquita وبلاگ اهواز خرید اینترنتی